جدول جو
جدول جو

معنی سر ورز - جستجوی لغت در جدول جو

سر ورز
شخم کناره های زمین که به دلیل نداشتن میدان کافی خیش در دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرآویز
تصویر سرآویز
(دخترانه)
آنچه به سر می آویزند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دست ورز
تصویر دست ورز
کسی که کارهای دستی می کند، کارگری که با دست و بدون کمک ماشین کار بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر وقت
تصویر سر وقت
اول وقت، به هنگام و در موقع معین، سروقت
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار. دارای 550 تن سکنه. آب آن از نهر فرهاد چوب و رود خانه ولمرود. محصول آنجا برنج، مرکبات، چای و جالیز است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
صنعتگر. صانع. آنکه با دست کار کند چون سفالگر و آهنگر و مسگر و کفشگر و درودگر. کارگری که با دست کار کند و چیزی سازد چون نجار. صاحب صنایع یدی. کار دستی کننده. صاحب صنعت دستی:
چهارم که خوانند اهنوخوشی
همان دست ورزان با سرکشی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
متکبر و مغرور و سرکش بودن. (مجموعۀ مترادفات ص 321)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چیز بسیار خرد و ریزه ها چون قیمۀ سرموری و افشان سرموری. (آنندراج) :
گر به زلف عنبرین دل گاه گاهم میکشد
قیمۀ سرموری خط سیاهم میکشد.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
بمعنی سرخ مرد که رستنیی باشد شبیه بستان افروز. (برهان) (آنندراج). نازک بدن. (جهانگیری). اسم فارسی آذان الغزال است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ سَ)
کنایه از دماغ تازه. (آنندراج) :
در این چمن سر سبز آن برهنه پادارد
که چار موسم چون سرو یک قبا دارد.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد، نظیر: بهوش باش که سر در سر زبان نکنی. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
گرد آوری. (آنندراج) (غیاث). نگهبانی:
اگر بجاست دل اعضا همه بجای خودند
کند سرآوری گله را شبان تنها.
نعمت خان عالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
دهی است از دهستان نیک شهر شهرستان چاه بهار. دارای 100تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
آب باز. شناگر. سباح، ملاح
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار ورز
تصویر کار ورز
آنکه بکاری اشتغال دارد کار کن کارگر: (یکی کار ورز و دگر گرز دار سزا وار هر کس پدیدست کار)، دانشجوی پزشکی که امتحان مسابقه را گذرانده در بیمارستان بدستور سر پزشک کار میکند انترن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرض ورز
تصویر غرض ورز
بد خواه آنکه غرض دارد غرض پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر تیز
تصویر سر تیز
آنچه که دارای نوک تیز باشد (مانند شمشیر مژگان خوبان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر خور
تصویر سر خور
آنکه همسرش پیش از وی فوت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر وقت
تصویر سر وقت
یا سر وقت کسی رفتن، به سراغ وی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که آب از چشمه و رودخانه در تالاب و برغ رود و در آن جا جمع گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب ورز
تصویر آب ورز
آب باز شناگر، غواص، ملاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زر ورق
تصویر زر ورق
((زَ وَ رَ))
کاغذ زردرنگ و نازکی که به صورت ورقه زر برای بسته بندی و تزیین یا زرکوبی جلد کتاب سازند
لای زر ورق بزرگ شدن: در ناز و نعمت پرورش یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر وز
تصویر سر وز
محل تقسیم آب، آلتی که برای تقسیم آبی که باید به مصرف آبیاری برسد، به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب ورز
تصویر آب ورز
((وَ))
شناگر، غواص، ملاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خردورز
تصویر خردورز
منطقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سر وقت
تصویر سر وقت
به هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
باغرض، غرض پرست، غرض جو، غرض دار، غرض ران، غرضمند، کین توز، مغرض
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خردمند، فرزانه، عاقل، خردگرا، خردباور، خردور
متضاد: خردگریز، خردستیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شل ورز
تصویر شل ورز
Floppy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سربالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
راه شیب دار از بالا به پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
دزدی، گل شقایق، از سمت در
فرهنگ گویش مازندرانی
از طرف پدر نسبت خانوادگی و خویشاوندی داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سامان و مرز بین دو زمین که از آن برای گذر استفاده کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بریده
فرهنگ گویش مازندرانی